کد مطلب:28799 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107

شادمانی مردم به سبب ظهور یکی از نشانه های نبوّت












2732. مسند ابن حنبل - به نقل از ابو كثیر غلام انصار:همراه با سَروَرم، آن گاه كه خوارج نهروان كشته شدند، با علی بن ابی طالب علیه السلام بودیم. گویا افراد از كشتن خوارج، [ اضطرابی] در جان خویش احساس می كردند.

علی علیه السلام گفت:«ای مردم! همانا پیامبر خدا با ما درباره اقوامی سخن گفت كه از دین برون می آیند، همانند تیری كه از هدف بیرون رود، و هرگز به آن باز نمی گردند، مگر كه تیر به شكافِ سرش باز آید [ كه محال است]. و نشانِ آن، این است كه در میان آنان، مردی است سیاه با دستی ناقص كه یكی از دستانش همانند پستان زن است؛ برآمدگیِ دستش به برآمدگی پستان زن شباهت دارد و پیرامونش هفت موی رُسته است. پس او را بجویید، كه همانا من یقین دارم وی در میان ایشان است».

پس او را جُستند و بر كناره رود، زیر كشتگان یافتند و بیرون آوردند.

آن گاه، علی علیه السلام تكبیر برآورد و گفت:«اللَّه اكبر! خدا و پیامبرش راست گفته اند». و او كمانی عربی بر بسته بود. آن را به دست گرفت و در عضو ناقص آن مرد فرو برد و گفت:«خدا و پیامبرش راست گفته اند». مردم چون او را دیدند، تكبیر برآوردند و شادمان گشتند و آنچه احساس می كردند، از ایشان رخت بر بست.[1].

2733. صحیح مسلم - به نقل از بُسْر بن سعید، از عبد اللَّه بن ابی رافع:راوی (عبید اللَّه) با علی بن ابی طالب علیه السلام همراه بوده [ و دیده است] كه خوارج به حركت درآمده، گفتند:حكم، تنها از آنِ خداست!

علی علیه السلام گفت:«این، گفتاری است حق كه از آن، باطل قصد شده است. همانا پیامبر خدا مردمی را وصف فرموده كه نشانه شان را در این گروه می بینم:حق را بر زبان می رانند و حق از این عضو ایشان (به دهانش اشاره كرد) در نمی گذرد. یكی از آنها منفورترینِ مردمان نزد خداست، مردی است سیاه كه یكی از دستانش همانند سر پِستان گوسفند یا برآمدگی پستان [ زن] است».

چون علی بن ابی طالب علیه السلام آنان را كُشت، گفت:«نظر اندازید!». نظر انداختند و نشانی [ از آن مرد] نیافتند.

گفت:«باز گردید [ و نظر اندازید]! به خدا سوگند، من نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده» - و این سخن را دو یا سه بار گفت -. سپس او را در ویرانه ای یافتند و آورندش تا در مقابل علی علیه السلام قرار دادند.

عبید اللَّه گفت:و من، گواه این حال ایشان و گفتار علی علیه السلام درباره آنان بودم.[2].

2734. مروج الذّهب:از سپاه علی علیه السلام، كسانی كه كشته شدند، نُه تن بودند و از خوارج، جز ده تن زنده نماندند. علی علیه السلام بر آن قوم درآمد كه پیش تر چهار هزار تن بودند و ذو ثُدَیّه ناقصْ دست در میانشان بود و اینك جز همان ده تن كه یاد كردیم، كسی از آنان زنده نبود.

علی علیه السلام فرمان داد تا آن ناقصْ دست را بیابند. او را پی جُستند، ولی نیافتندش! علی علیه السلام كه از نیافتن وی اندوهگین به نظر می آمد، برخاست و به سوی كشتگانی رفت كه روی هم افتاده بودند. سپس گفت:«اینها را كنار زنید [ و او را بیابید]».

از راست و چپ، كنارشان زدند و او را بیرون آوردند.

علی علیه السلام گفت:«اللَّه اكبر! بر محمّد صلی الله علیه وآله دروغ نبستم. همانا این، همان ناقصْ دستی است كه دستش استخوان ندارد و كناره آن برآمدگی ای همچون پستان زن است و پنج یا هفت مو بر آن رُسته كه سرِ آنها خمیده است». سپس گفت:«او را نزدِ من آورید!».

آن گاه به بازویش نگریست و گوشتی متراكم بر شانه اش دید، همانند پستان زن، كه موهای سیاهی بر آن رُسته بود. هر گاه آن قطعه گوشت را می كشیدی، كِش می آمد و به شانه دیگرش می رسید و وقتی رهایش می كردی به طرف شانه اش بر می گشت. پس علی علیه السلام پای خم كرد و فرود آمد و خداوند را سجده نهاد.[3].

2735. تاریخ الطبری - به نقل از عبد الملك بن ابی حرّه -:علی علیه السلام در جستجوی ذو ثُدَیّه برآمد و همراهش ابو جبره سلیمان بن ثُمامه حنفی و ریّان بن صبرة بن هوذه بودند. پس رَیّان بن صبرة بن هوذه، او را در شكافی همراه با چهل یا پنجاه كشته یافت.

چون بیرون آورده شد، علی علیه السلام به بازویش نگریست و دید كه گوشتی متراكم همانند پستان زن، بر شانه اوست كه برآمدگی ای دارد و بر آن موهای سیاهی رُسته است، كه وقتی آن را می كِشند، كشیده می شود و به شانه دست دیگرش می رسد و وقتی رها می شود، به طرف شانه اش بر می گردد، همانند پستان زن!

چون برون آورده شد، علی علیه السلام گفت:«اللَّه اكبر! به خدا سوگند، نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده. هَلا! به خدا سوگند، اگر نبود كه دست از عمل می كشیدید، به شما خبر می دادم كه خداوند بر زبان پیامبرش درباره كسی كه با آنان می جنگد، چه جاری فرمود تا بینشمندانه و با شناختِ حقّی كه بر آنیم، بجنگید».[4].

2736. الكامل فی التّاریخ:گروهی روایت كرده اند كه علی علیه السلام، پیش از پیداییِ خوارج، با یارانش سخن می گفت كه دسته ای از دین بیرون می روند، همانند بیرون شدن تیر از هدف؛ و نشانه آنان، مردی است ناقصْ دست. و آنان این سخن را بارها از او شنیده بودند.

پس چون نهروانیان شوریدند، علی علیه السلام همراه برخی از همان یاران به سوی ایشان روان گشت و آن گاه كه [ از كارشان] فراغت یافت، به یارانش فرمان داد كه آن ناقصْ دست را بیابند. پس او را پی جُستند و برخی گفتند:«او را نمی یابیم!» و گروهی دیگر گفتند:«وی در میان ایشان نیست!»؛ [ امّا ]علی علیه السلام گفت:«به خدا سوگند، همانا او در میان ایشان است. به خدا سوگند، نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده».

سپس مردی نزد وی آمد و بشارتش داد و گفت:ای امیر مؤمنان! او را یافتیم![5].









    1. مسند ابن حنبل:672/191/1، البدایة والنهایة:294/7. نیز، ر. ك:تاریخ بغداد:38/199/1.
    2. صحیح مسلم:157/749/2، تاریخ بغداد:5453/305/10.
    3. مروج الذهب:417/2. نیز، ر. ك:سنن أبی داود:4768/244/4 و ص 4769/245.
    4. تاریخ الطبری:88/5. نیز، ر. ك:تاریخ بغداد:3729/237/7، المحاسن والمساوئ:385.
    5. الكامل فی التاریخ:407/2.